تقدیم به چشمان معصوم کودک روستا
…..
از زمانی که به دنیای تو عادت کردم
به تو اندازه خورشید حسادت کردم
هر کجا رفتم و هر گاه درختی دیدم
از تو و سادگی و عشق روایت کردم
یاس و نرگس همه از چشم تو پیدا میشد
زین جهت بود که ابراز ارادت کردم
تو که لبخند زدی از ته دل فهمیدم
شرط مکتوب خدا را رعایت کردم
رنج ومحرومیت بازی الفاظ بد است
به خدا در دلم احساس خجالت کردم
عطش و داغی صحرای دهت باعث شد
من بیدل هوس فیض شهادت کردم
حین خدمت به تو و اهل دهت در خوابی
کربلا از همان دشت زیارت کردم
هدفم غیر… و به جرات گویم
گل ایام خدا را من عبادت کردم
.
شاعر: از بچه های گمنام جهادی یه جایی که نمیدونیم کجاست…